حکایت قدیمی یک " نظام جدید " قسمت چهارم

ساخت وبلاگ

حکایت قدیمی یک نظام جدید

قسمت چهارم:

هیتلر مدت کوتاهی پس از آن که وظیفه ی ایجاد  (تشکیلات) برادری معبد گرایان، بر عهده ی او گذاشته شده بود، رایش سوم را بنیان گذاشت. مرد دوم این دولت پس از هیتلر نیزهنریش هیملر/ Heinrich Himmler / بود. در سال های ده ی بیست مسئولیت سازمان دهی نیرو های ss / Schutzstaffel / که به عنوان نیرو های  گارد هیتلر بر عهده ی هیملر گذاشته شد، تا این نیرو ها را بر اساس نظام معبد گرایان و ماسون ها سازمان دهی نماید. او در میان اس اس ها گروه ویژه ای برای تحقیقات  را نیز بنیان نهاد؛ مسئولیت این گروه، بررسی جایگاه تاریخی معبد گرایان و دیگر گروه های راز آمیز بود. اس اس ها در عین حال، داری  برجسته ترین ویژه گی معبد گرایان یعنی آئین های ضد مسیحی  آنها بودند. آزجمله آئین ها و مراسمی که تحت رهبری  هیملربه جای آورده می شد مارش های ناسیونال – سوسیالیستی ای بود که به هنگام آتش زدن صلیب و جای گزین کردن صلیب شکسته به جای آن نواخته می شد 20

در ابتدای این بخش، ما به نظام نوین سکیولار مورد نظر نازی پرداختیم. این وضعیت مارا، به کنکاش درخصوص وجود اتحادی میان نازیسم با معبد گرایان ورهبران یهودی سوق می داد. تمام پژوهش های ما در رابطه با ریشه های معبد گرایانه ی نازیسم، نشانگر آن بوده است که ظن و گمان های ما در این رابطه چندان بی جا نبوده، و براستی نازی ها از نزدیک با این اتحاد در رابطه بوده، و حتی نشانگر آن است که خود بخشی از این اتحاد اند. این اطلاعات و دانسته ها روشنگر علت سکیولار بودن نظام جدید مورد نظر نازی هاست. زیرا اگرنازی ها بخشی از این اتحاد بودند، بسیار طبیعی می بود که نظام مورد نظر آنها که برای بر پایی آن تلاش می نمودند، مشتق از نظام نوین جهانی ای Ordo Seclorum'un  /  باشد، که توسط اتحاد (ماسون ها و یهودیان) ایجاد شده بود.

اما در این نقطه با نمایی غیر طبیعی روبه روییم. اگر حزب نازی یک تشکیلات وابسته به جریان معبد گرا- ماسون می بود، لازم بود که بر اساس آئین ششصد ساله معبد گرایی- ماسونگری، نازی ها نیز با رهبران یهود همکاری می داشتند. چراکه همانگونه که در بخش دوم گفتیم، معبد گرایان و دیگر طریقت های رهرو آنها، اتحاد ی دائمی با نخبگان یهودی داشته ودر مقابله با دشمنان خود و در راس آنها حاکمیت دینی، جبهه ی مشترکی را گشوده بودند. اما با تامل در مورد  نازی ها، می بینیم که درنهاد ایدئولوژی آنها، آنتی سمیتیزم دگمی وجود داشته است. حتی کتاب های تاریخی نیز(بر اساس پروپاگاندای اثبات نشده- م)، بیانگر کشتار بی رحمانه ی شش میلیون یهودی، طی جنگ جهانی دوم در کمپ های اجتماعی آنهاست. آیتون دال نیز این موضوع را مورد توجه قرار داده  و نوشته است که " بسیاری از نجبای عضو توله، هم ماسون بودند و هم از یهودیان نفرت داشتند ". آلتین دال، همچنین وجود تعداد زیادی ضد یهود، در میان موسسین لژهای آلمان خبر می دهند. وی همچنین در ادامه: از ضرورت سخن گفتن از دل مشغولی " نادرست انگاری یک واقعه "، و ایجاد  لژهای ماسونی توسط یهودیان، با هدف استیلای جهانی خود سخن به میان می آورد. کوتاه سخن اینکه به نظر آلتین دال، تمایالات ضد یهودی موجود در لژهای آلمان، وجود اتحادی میان ماسون ها و یهودیان را آشکارا مورد انکار قرار میدهد. در نگاه اول، نوشته های آلتین دال درست به نظر می رسد. به فرض این که این نطر درست باشد، و وجود  آنتی سمیتیزم در توله  و لژهای ماسونی آنهم چنین قدرتمند، چگونه قابل توضیح است؟.

اما، در اینجا حقیقتی وجود دارد که نادیده انگاشته شده است.  آنتی سمیتیزم و یهود ستیزی، برای جماعت های یهودی بلایی خانمان سوز بود، در حالی که در رابطه با سران یهود چنین تلقی ای غیر ممکن است. آنان در یهود ستیزی دستاورد راهبردی ای را ملاحظه می نمودند. حتی همان گونه که در بخش پیشین یاد آور شدیم، تئودور هرزل، رهبر جنبش تازه تاسیس صهیونیستی در آن روزگار چنین گفته بود: " آنتی سمیتیزم کمک های شایانی به خواسته ها و اهداف ما نمود. در صورت مرور مجدد وقایع، آنها را بسیار متفاوت خواهیم یافت.

حکایت پیچیده ی نازی ها و یهودیان

  برای حل تضاد هویت معبد گرایانه- ماسون- نازیسم  با دیدگاه ضد یهودی، در وحله ی اول، باید ازاندیشه ی قالبی و تحمیلی رهایی یابیم. موضوع، باید بدور ازتلقین هایی که در تاریخ رسمی  ودر رابطه با بسیاری از مسائل  صورت می پذیرد، موردبحث و بررسی قرار گیرد. دانستن این که، در رابطه با نازیسم، دو تاریخ  رسمی و حقیقی وجود دارد، امر چندان مشکلی نیست. قبل از هر چیز، همان گونه که در صفحات قبل به آن پرداختیم، اتحاد معبد گرا- ماسون - نازیسم، قطعا در تاریخ رسمی موضوعیتی ندارد. برعکس، این موضوع با دقت و ظرافت پوشیده نگاه داشته شده است. همانگونه که میخائیل هوارد مورخ انگلیسی نیز اظهار داشته است، وجه سری نازیسم مصرانه پنهان نگاه داشته شده، رهبران دولت های متفق و در راس آنها چرچیل، از طرح این حقیقت در دادگاه های نورنبرگ و یا دیگر دستگاه ها با دقت تمام ممانعت به عمل آوردند. خلاصه، این حقیقت که نازیسم در اصل یکی از انواع ماسونگری بود، عامدانه پنهان داشته شد. اصولا در میان پنهان دارندگان این حقیقت، از خود نازی ها نیز وجود داشتند. هیتلر، برخلاف شخصیت ماسون خود، به طورمرتب علیه ماسونگری اظهار نظرنموده، و اعلام میداشت که پس از به قدرت رسیدن،  تمامی لژهای ماسونی در کشور را تعطیل خواهد نمود. هدف این تاکتیک، که در آن سالها در بعضی از کشور های دیگر نیز مودر استفاده قرار می گرفت روشن بود:  پنهان داشتن ماهیت حقیقی حاکمیت کشور،  توسط یک لژ برگزیده، با تعطیل نمودن لژهای ماسونی دیگر.

  باید در نظر داشته باشیم که علیرغم پنهان داشتن رابطه ی نازی ها با ماسونگری،  آنهم در چنین شرایط تعیین کننده ای، تبلیغات دروغین علیه یهودیت نیز دور از ذهن نبود. البته در ضد یهودی بودن نازی ها هیچ شکی وجود ندارد. اما این امر نمی تواند به معنی عدم هماهنگی  نازی ها با رهبران یهودی بوده باشد. علت این امر نیز صهیونیزم است. در بخش پیشین، به چگونگی پدید آمدن صهیونیزم سیاسی در اواخر قرن نوزدهم، به عنوان فاز دیگری از "طرح مسیح"، و عدم استقبال از آن توسط یهودیان اروپایی،  که به دلیل دستاورد های مدرنیزم د رحال جذب و ادغام ( در جوامع اروپایی ) بودند پرداختیم. آنان که خود آگاهی قومی خود را فراموش کرده، گوش های خود را به دعوت صهیونیزم برای مهاجرت به فلسطین بسته بودند، و موانع جدی ای را در مقابل آن به وجود آورده بودند. نحوه رفع این مانع نیز توسط هرزل رهبر جنبش صهیونیزم اعلام گردیده بود: صهیونیزم برای نا خشنود نمودن و وادار به مهاجرت کردن یهودیان، باید با یهود ستیزان همکاری نماید.

  خلاصه این که، آنتی سمیتیزم،  بخشی از "طرح مسیح" به حساب می آمد. برای عملی ساختن این طرح،  قطعا به یهود ستیزی نیاز بود. در چنین شرایطی، یهودی ستیزی تئوریزه شده از لژهای ماسونی آلمان سر برمی آورد. لژها، آگاهانه آنتی سمیتیزم را، که دارای کاربردی راه بردی بود را پدید آوردند. حتی همان گونه که آیتونچ آلتین دال نیز اذعان داشته، بعضی از یهودیان،  نقش رهبری را در فراوری یهوی ستیزی برعهده داشته و آن را " جنبش نفرت از خود " یهودیان / Jewish Self-Hate / نامیده بودند. به همین دلیل، ضد یهودی بودن نازی ها از نظر رهبران یهود، هیچ بعد منفی ای در بر نداشته برعکس، نازی ها بر اساس منطق هرزل، میبایست از نزدیک ترین متفقین صهیونیزم به حساب می آمدند. چنین نیز شد. این دوجنبش به موازات یکدیدگر، ضمن پدید آوردن نماد جدیدی از اتحاد آئینی معبد گرا- یهودی، یکی از پیمان های نادر تاریخی را پدید آوردند.

خویشاوندی ایدئولوژیک صهیونیزم و نازیسم، تئوری اتحاد با آنتی سمیتیست های هیتلر، با هدف متوقف کردن جذب و ادغام یهودیان و برعکس نمودن این جریان، توسط صهیونیست های دنباله رو او دراروپا و حتی در قبال نژاد پرستان دیگر کشور های دنیا مورد استفاده قرار گرفت. اما در این میان از همه مهم تر نژاد پرستان آلمانی بودند. این نژاد پرستان، که سردمداری جنبش نازیسم را برعهده داشتند، با قدرت سیاسی و نفوذ ایدئولوژیک خود همان متحدان موردنظر صهیونیست ها بودند. همسانی ایدئولوژیک بین دو طرف نیز واقعا قابل توجه بود. لنی برنرLenni Brenner / / مورخ آمریکایی، که به عنوان یک آنتی سمیت شناخته می شود، در کتاب خود با نام " صهیونیزم در دوران دیکتاتور ها / Zionism in the Age of Dictators /، تاریخ ناگفته ی روابط صهیونیست ها و آنتی سمیتیست ها را در مقابل چشم ها  قرار می دهد. همان گونه که برنر گوشزد می نماید،  نزدیکی بین صهیونیست ها و ضد یهودیان از سالهای آغازین جنبش صهیونیزم، خود را آشکار ساخت. به عنوان مثال مکس نوردائو / Max Nordau / که دومین شخصیت بعد از هرزل محسوب می شد، با آنتی سمیت مشهور فرانسوی، ادوارد دورمونت /  Eduard Drumont  /، در 21 دسامبر سال 1903 مناظره ای برگزار نمود . صحبت های مطرح شده بین این دو نفر که   یکی یهودی و دیگری نماینده ی شونیزم فرانسوی بود، در روزنامه La Libre  متعلق به دورمونت، انتشار یافت. در این مناظره نوردو چنین گفته بود: " صهیونیسم یک دین نیست، بلکه کلا یک مسئله ی نژادی است ودر این موضوع با هیچکس دیگر همانند آقای دورمونت هم نظر نیستم ".

یکی از موضوعات جالب توجه در ابتدای کتاب برنر، همسانی ایدئولوژیک میان نژاد پرستی آلمانی و صهیونیسم است. بنا بر این، فتیشیزم   Blut und Boden که در محافل روشنفکری آلمان درسالهای قبل از جنگ جهانی اول، به سرعت گسترش می یافت، با ادعاهای صهیونیست ها کاملا هماهنگی داشت. برمبنای این ایدئولوژی، نژاد آلمانی دارای خونی ویژه خود (blut) است و میبایستی در سرزمینی (boden)) ویژه خود زندگی نمایدند. یهودیان هم خون آلمانی ها نیستند، همانگونه که برونر خاطر نشان می سازد، صهیونیست ها ازتمامی استدلالات نژاد پرستان در خصوص خون و سرزمین خاص، خالصانه حمایت نمودند. از نظر صهیونیست ها نیز یهودیان، بخشی از نژاد ملت آلمان نبودند، به تعبیری دیگریهودیان نباید با آلمان ها اختلاط خونی پیدا نمایند، یعنی نباید با آنها ازدواج کنند. درست ترین اقدم نیز، بازگشت آنها به سرزمین (boden)) های خود بود؛ یعنی بازگشت به فلسطین.

   بدون شک صهیونیست ها ضمن هم عقیده بودن با نژاد پرستان آلمانی، آنتی سمیتیزم را نیز مورد تایید قرار داده بودند؛ زیرا وقتی که یهودیان بخشی از ملت آلمان نبودند، نژاد پرستان آلمانی در منزوی کردن یهودیان  محق به شمار می آمدند، در اخراج آنان نیز  همینطور. بر اساس اندیشه صهیونیستی، علت وجودی آنتی سمیتیسم، ناشی از گناه خود یهودیان بود. چراکه آنها ضمن زندگی  مصرانه در سرزمینی که به آنها تعلق نداشت، و تلاش برای اختلاط با نژادهای دیگر، خود موجب نزج و اوج گرفتن آنتی سمیتیزم می گردیدند. گناه از یهود ی ستیزان نیست، بلکه گناه از یهویان آسیمیله شده است.

 سال ها بعد، صهیونیستی به نام حیم گرینبرگ/ Chaim Greenberg /، در ارگان صهیونیستی ای به نام Jewish Frontier، این منطق جالب توجه را چنین بیان داشت: " برای یک صهیونیست خوب بودن باید تماما یک آنتی سمیت بود "21

  لنی برنر، در این رابطه چنین می گوید:" اگریک فرد به خلوص نژادی معتقد باشد، نمیتواند نژاد پرستی دیگری را مردود بداند، و اگریک نژاد پرست تنها و تنها در اندیشه زندگی آسوده در وطن آئینی خود باشد، نمی تواند مخالف بیرون راندن دیگر نژادها از سرزمین خود باشد".22

  فرانست آر. نیکوزیا / Francis R. Nicosia / استاد تاریخ دانشگاه تگزاس در کتاب خود با نام "  رایش سوم و مسئله ی فلسطین" / The Third Reich and the Palestine Question/، خویشاوندی نازی ها و صهیونیسم را مطرح می نماید. بنا بر نظر نیکوزیا، صهیونیست ها نه تنها با نازی ها که با پیشینیان آنها در قرن نوزدهم نیزنزدیکی ایدئولوژیکی گسترده ای داشته اند. همان گونه که د رصفحات قبل گفتیم، آرتور دی گوبینو یکی از آنها بود. در سال 1902، سازمان صهیویزم جهانی (WZO )، در روزنامه دی ولت/ Die Welt / با احترا م، از نظریات گوبینو در ستایش و شیفتگی او نسبت به خلوص نژادی یهودیان یاد می کند. در دروان قبل از جنگ جهانی اول، صهیونیست های سر شناسی همچون الیاس آورباخ /  Auerbach / وایگناز زولزچان / Ignaz Zollschan /، گوبینو و هوستون اس. چمبرلین / Houston S. Chamberlain /، از مدافعان سرسخت نظریه پردازان فلسفه نژادی به حساب می آمدند.23

  فرانسیس نیکوزیا هواداری آنتی سمیتها از صهیونیزم را نیز مورد توجه قرار میدهد. وضعیت چنان جالب است که، آنتی سمیت ها در سال های آغازین قرن 19، یعنی زمانیکه صهیونیزم سیاسی هنوز وجود و فعالیتی نداشت، از انتقال یهودیان به فلسیطین، یعنی از صهیونیزم حمایت می نمودند. یوهان گوتلیب فیخته، اندیشمند آلمانی،نژاد پرست  مشهور و پیشگام فاشیزم یکی از آنها بود. فیخته که از سالم سازی روح قومی و ملی آلمان وپاک سازی آن از  اقلیت ها از جمله یهودیان دفاع می کرد، تساوی حقوق اجتماعی یهودیان و آلمانی ها را یک فاجعه تلقی نموده و تنها راه حل مشکل یهودی را انتقال تمامی یهودیان به فلسطین می عنوان می کرد.24

  سمپاتی این چنینی آنتی سمیتیست ها نسبت به صهیونیزم، پس از جنگ جهانی اول نیز( در دوران جمهور وایمار) ادامه یافت. نیکوزیا، نظریات افراد سرشناسی چون ویلهلم استاپل / Wilhelm Stapel /، هانس بلوهر/  Hans Blüher /، ماکس ونت / Max Wundt / ویوهان پپر کورن /  Johann Peperkorn /، مبنی بر این که صهیونیزم بهترین راه حل برای مسئله ی یهودی است را مورد توجه قرار می دهد.

ادامه دارد...


برچسب‌ها: فراماسونری آنتی سمیتیزم هلو کاست نازیسم مرصاد...
ما را در سایت مرصاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sahebkholgha بازدید : 52 تاريخ : جمعه 24 آذر 1396 ساعت: 20:15